با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید، بهعنوان اولین سوءال بفرمایید که تعریف شما از قرآن چیست؛ تعریفی که جامع همه شئون قرآن باشد؟
نظام هستی دارای یک قانونمندی خاصی است که از آن به "سنت" تعبیر میشود. همهچیز در نظام هستی براساس قانونمندی خاصی عمل و اجرا میشود. قرآن کریم درواقع راهنمای این قانونمندی است که روابط میان پدیدههای عالم را بیان میکند. به عبارت دیگر، کل نظام خلقت براساس یک برنامه نرمافزاری اجرا میشود و قرآن، تفصیل این برنامه است؛ یعنی ما نمیدانیم در این نرمافزار کدام کلید، کدام نتیجه را در پی دارد. قرآن برای ما بیان میکند که از کدام کلید برای اجرای چه برنامهای میتوان استفاده برد.
درواقع قرآن صورت لفظی آن نرمافزار است.
بله راهنمای عمل و عکسالعملهاست. کل روابط موجود در نظام هستی بر مبنای این نرمافزار اجرا میشوند و این نرمافزار درواقع باطن قرآن است و قرآن، مبین آن؛ تبیاناً لکل شیء یعنی همین؛ یعنی قرآن بیانگر کل شیء و روابط میان کل شیء است.
براساس این تعریف، زبان قرآن یک زبان ریاضی است هرچند بهظاهر شبیه کتب علوم انسانی است.
بله! با این تعریف میخواهیم بگوییم که قرآن تنها کتاب علوم انسانی است که به زبان ریاضی نوشته شده است. هیچیک از کتب علوم انسانی شبیه قرآن نیست. قرآن در این میان تنها کتابی است که تمامی واژههای آن حسابشده به کار رفته است. حتی کتب فلسفه نیز که از نظر واژهپردازی دقیقترین کتب علوم انسانی به شمار میروند، از این جهت به گرد پای قرآن نمیرسند زیرا با همه وقتی که دارند باز هم در بسیاری از تعاریف و مباحث مملو از اختلافاند، برای مثال، شما از کلمات "روح"، "عقل" و "نفس" نمیتوانید یک تعریف مشخصی در این کتابها به دست آورید. اما قرآن هر واژهای را کاملاً حسابشده به کار برده است، درست مثل آیات تکوینی و پدیدههای جهان هستی که هریک در جای مشخصی قرار گرفتهاند، بهطوریکه ما حتی در قرآن کلمات مترادف هم نداریم یعنی قرآن از کاربرد یک واژه خاصی در یک جمله خاص، حتماً مراد خاصی داشته است. برای مثال، ما نمیتوانیم بگوییم که "کتاب" همان "قرآن" است و یا بالعکس "قرآن" همان "کتاب" است. قرآن وقتی واژه کتاب را به جای قرآن به کار میبرد، حتماً هدفی را دنبال میکند و خودش هم این واژه را در خود قرآن پرورش داده و معنا میکند و مرادش را میفهماند. قرآن در کاربرد کلمات و عبارات و حتی حروف کاملاً دقیق عمل کرده است، به طوری که ما میتوانیم - و بلکه ضروری است - که از خود قرآن واژهنامه یا مفردات استخراج کنیم. نه اینکه با مفردات و لغتنامههای خود - که دقیق نیستند - به سراغ قرآن و تفسیر آن برویم.
براساس این تعریف، قرآن کتاب راهنمای تمامی موجودات است نه فقط انسان؟
از آنجا که انسان موجودی منفصل و جدا از این نظام هستی نیست و کل نظام هستی به هم پیوسته و مرتبطاند و قرآن هم تبیاناً لکلّ شیء است، پس قرآن برای همه موجودات است یعنی این نرمافزار اولیه نمیتواند منحصراً برای انسان باشد چون انسان جدا از موجودات بیرون نیست.
خیر صرفاً یک راهنما نیست بلکه حتی خود الفاظ قرآن در نظام هستی نقش داشته و آثار خاصی در تکوین به جا گذاشته و ارتعاشات صوتی آن تأثیر مثبت دارند. قرآن علاوه بر اینکه یک راهنماست، خودش هم یک
حقیقت است. قرآن از جمله قانونمندیهایی را که برای ما بیان میکند این است که خود الفاظ قرآن در جهان هستی آثار و انعکاس خاصی دارد. بنابراین قرآن صرفاً یک راهنمای خشک و مرده که فقط برای یاددادن چگونگی استفاده از کلیدها و آیکونها باشد، نیست.
براساس تعریف شما، هر که قرآندان نباشد از قوانین حاکم بر هستی بیگانه خواهد بود و قرآن در کمال انسان کاملاً موضوعیت دارد؛ یعنی اگر نباشد نمیشود؟
بله! حقیقت این است که هر که با قرآن نباشد هیچ ندارد یعنی از نرمافزار حاکم بر هستی اطلاعی ندارد و کارکرد کلیدهای آن را نمیداند و کاملاً با آن بیگانه است و هیچ اثری از آن را نمیتواند درک کند.
ممکن است برخی بگویند: ما قرآن نمیخوانیم و با آن نیستیم، اما به قوانین حاکم بر هستی اطلاع داریم؟
این مثل کسی است که باقلا زیاد میخورد. به او گفتند: هر که باقلا زیاد بخورد عقلش را از دست میدهد. یکی گفت: اصلاً اینطور نیست. اتفاقاً من تمام خانه و زندگیام را فروختم و باقلا خریدم و هنوز عقلم را از دست ندادهام!
خیلی از ما مثل همین آقا فکر میکنیم که کارمان خیلی درست است و همه چیزمان سرجای خود قرار دارد. از اینرو گمان میکنیم که انس با قرآن چندان هم در آدمشدن موضوعیت ندارد. اما واقعیت این است که کارمان خیلی هم خراب است و هیچ چیزمان سرجای خود نیست، چرا که با قرآن مأنوس نیستیم و آن را سرلوحه خود قرار ندادهایم و درواقع با کلیدهای این نرمافزار آشنا نیستیم. پس امکان ندارد که بتوانیم یک برنامهای را به درستی اجرا کنیم. قرآن نهتنها در کمال انسان موضوعیت دارد بلکه اصلاً، موضوع اصلی است.
بر این مبنا ما با قوانین حاکم بر نظام هستی بیگانهایم زیرا قرآن - آنگونه که باید - برای ما تبیان و فرقان نیست و بلکه خود چربترین محل اختلاف و نزاع است؟
عامل این اختلافات این است که ما با یک قلب خالص به سراغ قرآن نرفتهایم. ما به جای اینکه در حال فقر و دستخالی به سوی قرآن برویم دستپر و در حالت غنا به سوی آن رفتهایم. همه پیشفرضها و یافتهها و بافتههای خودمان را در دست گرفتیم و اینگونه به در خانه قرآن رفتیم. طبیعی است که در این صورت چیزی از قرآن نصیبمان نخواهد شد. کسانی که خالصانه و دستخالی به سراغ قرآن رفتهاند و با دلی صاف و بیآلایش با آن روبهرو شدهاند، با دستان پربرگشتهاند و هیچ اختلافی میان آنان دیده نمیشود مانند امامان معصوم(ع)؛ زیرا هرچه دارند از قرآن گرفتهاند و در قرآن هم اختلافی نیست. اما ما هرچه داریم از بیرون از قرآن گرفتهایم؛ از اینرو میبینیم که همه یافتههایمان مملو از اختلاف و تناقض است.
از همین جا بهتر است به بحث مهجوریت قرآن وارد شویم.
یک وجه مهجوریت همین است که امروزه با وجود بیش از چهارصد دوره تفسیر قرآن، بازهم پاسخ سوءالات و دوای دردهمایمان را در بیرون از قرآن میجوییم. اگر مدعی هستیم که قرآن تبیاناً لکل شیء و شفاء لما فیالصدور است در پاسخگویی به سوءالات و حل اختلافات تا چه حد توانستهایم از قرآن بهره ببریم؟ تا چه حد توانستهایم جوانانمان را برای یافتن پاسخ سوءالاتشان به قرآن ارجاع دهیم؟ اگر واقعاً قرآن را تفسیر کردهایم و آن را برای مردم بیان و روشن نمودهایم، باید هر کس هر مشکلی که برایش به وجود میآید به راحتی بتواند به آیه یا سوره موردنظر رجوع کند و پاسخش را بگیرد و مشکلش را حل کند و دردش را شفا دهد. اما گویی قرآن اصلاً اینکاره نیست.
قرآن پیش و بیش از آن که در میان دیگران مهجور باشد در میان ما مفسران و عالمان علوم قرآنی مهجور است. مفسر کسی است که طریق استفاده از کلیدهای این نرمافزار را به مردم یاد بدهد و بگوید که اگر برای مثال، این کلید را همزمان با آن کلید فشار دهی چه میشود، چه برنامهای اجرا میشود. ما از یکسو میگوییم قرآن، تبیاناً لکل شیء و فرقان است و از سوی دیگر، هنوز هم در مدارس و دانشگاهها برای بیان مباحث اخلاقی و تربیتی، متوسل به کتابهای دیگران ومباحث فلسفی و کلامی و یا روانشناسی این و آن میشویم و با این مغالطه فوقالعاده مخرب و ویرانگر که «این کتابها هم برخاسته از قرآناند و فرقی با آن ندارند»، راه ورود مردم به قرآن را میبندیم.
بعضی از استادان اخلاق معتقدند که: «کتابهای اخلاقی صورت منظم شده قرآناند»!
خیلی حرف بزرگی است! یعنی آنها میگویند که ما تبیاناً لکل شیء را منظم کردهایم. قرآنی را که کلام خداست و تمامی الفاظ و ترتیب حروف، کلمات، عبارات، آیات و سورههایش معجزه است میخواهیم تنظیم کنیم!
حال که میبینیم قرآن در میان ما تقریباً موضوعیتی نداشته و در زندگی ما حضور و ظهور چندانی ندارد، چطور است قدری از این تعریفمان که قرآن همهکاره است و تبیان و فرقان و شفاست و...، کوتاه بیابیم و این اوصاف را - همچنان که بسیاری چنین کردهاند - کلی و شعارگونه و کلیشهای تلقی کنیم و خودمان را از این پارادوکس عجیب و غریب رها سازیم. چگونه ممکن است از یک سوی، قرآن خودش را همه کاره ما بداند و از سوی دیگر اینگونه در میان ما بیکاره باشد بهطوریکه اگر قرآن را به کلی از صحنه زندگیمان حذف کنیم و همه دانشکدههای علوم قرآنی و تفسیر را تعطیل کنیم، همه چیزمان بر سر جای خود باقی میماند و تقریباً آب از آب تکان نمیخورد، حتی اصول عقایدی که در مدارس و دانشگاهها تعلیم میدهیم همچنان به حال خود محفوظ میمانند تا چه رسد به سایر چیزها! این در حالی است که اگر یکماه رشته پزشکی و آثار وجودی آن را تعطیل کنیم، سراسر جامعه زیرورو میشود. بنابراین آیا بهتر نیست که قدری از این تعریفمان کوتاه بیابیم و به قرآن یک نقش کلیشهای و تشریفاتی بدهیم و مانند خیلیها، خیال خودمان را راحت کنیم؟!
ما چه در تعریفمان کوتاه بیاییم یا نیاییم، حقیقت این است که قرآن تبیان، برنامه نرمافزاری حاکم بر هستی است. ما باید از سایر چیزها و تعریفهایمان کوتاه بیاییم نه از تعریف قرآن. از حسابهایی که روی چیزهای دیگر باز کردهایم باید کم کنیم و روی قرآن بیشتر حساب کنیم و رسالت و جایگاه فراموششدهاش را به او بازگردانیم. دیگر وقتش رسیده است که از تمام آنچه در بیرون از قرآن است، مأیوس و ناامید شویم. همه توضیحات و قانونمندیهایی که از سوی مکاتب مختلف برای سعادت بشر ارائه گردیده، همانطور که میبینیم با شکست مواجه شده است. همه راهکارها را تجربه کردهایم و به جایی نرسیدهایم. دیگر وقت آن است که از تمامی آنها مأیوس شویم و به قرآن باز گردیم. از انواع مباحث و کتب فلسفی، کلامی، اخلاقی، عرفانی، تربیتی و... ناامید گردیم و با قرآن آشتی کنیم. نه اینکه این کتابها را نادیده انگاریم و از آنها استفاده نکنیم؛ بلکه منظور این است که آنها را در سرجای خود قرار دهیم و رسالت قرآن را به آنها ندهیم و آنها را با قرآن عوضی نگیریم. الآن وقتش رسیده است که محققان و دانشمندان از همهچیز ناامید شوند و خالصانه و با فقر محض به سراغ قرآن روند: الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و مانزل منالحق آیا وقتش نرسیده که دستمان را از بافتهها و یافتههای خود خالی کنیم و دست خالی در خانه قرآن را بکوبیم؟! من فکر میکنم که وقتش رسیده باشد. تنها در این صورت خواهیم توانست از قرآن بهره ببریم. ما عملاً - بیآنکه خود متوجه باشیم - با روشهای تفسیریی که داریم مردم را به سوی خودمان فرا میخوانیم نه به سوی قرآن و درواقع خودمان را تبیین میکنیم و توضیح میدهیم نه قرآن را.
در جلسههای تفسیر و قرآن، مردم بیش و پیش از آنکه با قرآن مأنوس شوند با من مفسر و یا قاری مأنوس میشوند و به ما عشق میورزند. به هنگام رویارویی با مشکلات هم به ما رجوع میکنند نه به قرآن. ما بر سر سفره قرآن درواقع خودمان را مطرح و تبیین میکنیم. در جلسههای تفسیر، مردم قرآنها را میبندند و به صورت مفسر نگاه میکنند و مفسر میداندار جلسه میگردد و قرآن و آیات مورد بحث اصلاً فراموش میشود. و هیچ مجالی برای تدبر به مردم داده نمیشود.
بعضی از آشنایان ما افتخارشان این است که چهل ،پنجاه سال است که بهطور مداوم به جلسه تفسیر میروند و هنوز هم این روند ادامه دارد. اگر به آنان بگویید چه از قرآن فهمیدهاید، چیزی برای گفتن ندارند. در این مدت، حتی یکبار هم جرأت نکردهاند در آیهای تدبر کنند و نکتهای از آن بردارند. و این به خاطر این است که تمام وقت جلسه را مفسر پرکرده و تنها میداندار جلسه بوده است و مردم مجالی برای تدبر در قرآن نیافتهاند و اصلاً خود را اینکاره ندیدهاند و این حق را به خود ندادهاند.
من خودم هم سالها جلسههای تفسیر داشتم، از یک زمان خاص به بعد تصمیم گرفتم روش جلسه را عوض کنم بهطوری که هرکس قرآن را بخواند و سعی کند خالصانه آنچه میفهمد بیان کند، و اگر هم در معنای یک واژه اشکالی دارد به کتب لغت مراجعه کند. همه افرادی که در این جلسهها شرکت میکردند تأکید داشتند که این روش بسیار مفیدتر و آثارش گستردهتر است و قرائت اینگونه قرآن برکاتش به مراتب بیشتر است.
در این جلسهها میدیدم که افراد به جای اینکه به صورت من نگاه کنند غرق در الفاظ قرآن میشدند و سرشان را پایین میانداختند و سعی میکردند از لابلای آیات نکته بردارند و نکتههای ظریف و لطیفی هم میگفتند. از سوی دیگر، از ثواب نگاه کردن به آیات قرآن هم بهرهمند میشدند. اما در جلسههای قبلی میدیدم که قرآن را میبندند و به من نگاه میکنند. اگر در جلسههای تفسیر و... اینگونه رفتار کنیم، مردم را به جای اینکه به سوی خودمان و یا به سوی آرای این و آن بخوانیم، به سوی قرآن فرا خواهیم خواند. مفسر در این جلسهها تنها نقش یک کنترلکننده و راهنما را دارد که بعضی اوقات، برای مثال معنی واژهها را میگوید و یا برخی از مشکلات مربوط به ادبیات عرب را حل میکند، نه اینکه همهکاره جلسه باشد.
خیلی از کارها را خود قرآن انجام میدهد. بسیاری از واژهها را خودش پرورش میدهد و به انسان القا میکند. ما فقط باید راه قرآن را باز کنیم و با دخالتهای خود مانع واژهسازی آن نشویم. قرآن کریم مثل سایر کتب یک کار نمیکند بلکه چندین کار را همزمان انجام میدهد.
درواقع زبانآموزی میکند!
بله! هم زبانآموزی میکند و هم حالت روحی ایجاد میکند و هم معانی کلمات را القا میکند. برای مثال اگر شما درباره عبارت وجلت قلوبهم هزار ساعت برای مردم تفسیر بگویید و بخواهید حالت وجل را برای آنان ترسیم کنید نخواهید توانست، اما اگر اجازه دهید آنان خالصانه آن را تلاوت کنند، این حالت وجل را خودشان خواهند دید یعنی این عبارت معنای خود را القا خواهد کرد.
منظورتان این است که نفس تلاوت قرآن در بهرهگیری از معانی آن موءثر است؟
بله! دقیقاً. اما متأسفانه ما در زمینه تلاوت قرآن هم مثل تفسیر برخورد کردهایم؛ یعنی با پیشفرضها و آهنگهای ساخته و پرداخته خودمان به سراغ قرآن رفتهایم. اگر فارغ از همه نغمهها و ریتمهای خاصی که دایر است مانند کسی که هیچ اطلاعی از دستگاههای مختلف موسیقی و آهنگهای گوناگون ندارند به سراغ قرآن برویم بهمراتب بهره بیشتری از آن خواهیم برد. تجربه نشان میدهد که وقتی ما کودکان را بیهیچ آلایشی به سوی قرآن میخوانیم و آنان صاف و ساده قرآن را میخوانند، بهرهشان از امثال من که یک عمر تفسیر خوانده و گفتهاند بیشتر و لطیفتر است. بنابراین تلاوت قرآن تأثیر دارد و اینکه ما تلاوتمان نتیجهبخش نیست به خاطر این است که ما حتی در تلاوت نیز میخواهیم خودمان را مطرح کنیم و هنرمان را بنماییم.
در تلاوت، خداوند با ما صحبت میکند. فهم این حقیقت نیاز به حضور قلب دارد. بدون این حضور، خداوند با ما صحبت نخواهد کرد. این الفاظ همین حالا هم در حال وحیشدن هستند. وحی الهی و نزول قرآن قطع نشده است. من باید خودم را طوری آماده کنم که این الفاظ بر زبان من جاری شود و این در صورتی ممکن است که «من» و هنرنمایی «من» در میان نباشد. و من صرفاً بلندگوی خدا باشم. اما اگر بخواهم آواز بخوانم و صوت و لحن خود را در قالب الفاظ قرآن در بیاورم این کلام درواقع کلام من خواهد بود نه کلام خدا. لذا آن تأثیر مخصوص خود را نخواهد داشت و زبان من، زبان خدا نخواهد شد و راه کلام الهی بسته خواهد شد.
بنابراین تا زمانیکه «من» در میان است و هنرنمایی مطرح است نخواهیم توانست نه از معانی قرآن و نه از تلاوت آن بهره ببریم. بهره ما همان ساختهها و پرداختههای خودمان خواهد بود که از مجرای آنها با قرآن روبهرو میشویم.